سیب های زندگی
ne2way@gmail.com
ne2way@gmail.com
بابا پیر شد .
این را از تکیه دادنش به دیوار ، از نگاه عمیق اش که خیره می ماند به گوشه ای از زندگی اش در دوردست ، از آرامشی که این روزها پیدا کرده ، و از من ، منی که این چند روز موهای کنار شقیقه ام سفید شد،. از تمام این ها میتوان فهمید .
دیروز وقتی عارف سلطان قلب ها را می خواند اشک هایم سرازیر شد برایش نوشتم
سلطان قلبم ، قلبم برای توست
یه پری دیدم , مامان توی مغازه ,دخترشم بیرون . برداشته دزده بردش ,دهنش رو گرفته بردش .
حالا من رفتم پیداش کردم, پیداش کردم
دزدا که رفته بودن خونه آبیه ,من لواشکی رفتم ,برش گردوندم توی مسجد .من برش گردوندم ولی مامان اش دعا کرد گفت ممنونم ازت امام رضا .
دزدا اومدن چاقو رو گذاشتن روی شکمم ,منم چاقو رو زدم کنار ,زدم دزدا رو کشتم
این همه کار کردم ولی صد بار برای معین (برادر بزرگترش) تولد گرفتن , برای منه بدبخت نه .
ne2way@gmail.com
برای کوچه هایی که هنوز خاکی بود
برای روزهای که سر کوچه می ایستادم تا از مدرسه بیایی
حالا که فکر می کنم ,کاش تربیت می شدم تا بیشتر قدر با هم بودن ها را پاس بدارم
دلم برای مقنعه سفیدت تنگ است.
ne2way@gmail.com
ne2way@gmail.com
خوب تر که نگاه می کنم می بینم دیگر پایی ندارم وگر نه برای با تو نشستن سخت مشتاقم .
ne2way@gmail.com
دستگیره را باید به سمت پایین کشید درب را بست و سپس آن را را رها کرد ، استفاده از آن به صورت ابزاری برای کشیدن درب باعث می شود صدای مهیبی در راه پله ها بپیچد.
اما همچنان همسایه نسبتا محترم نه گوشش ، نه دستش بدهکار نیست.
ne2way@gmail.com
ne2way@gmail.com
آدمهای را که رد می شوند صد تا یکی می شناسم . از این زاویه که من نشسته ام آدم های آنسوی شیشه چه سریع و چه زود تمام می شوند.
ne2way@gmail.com
بعضی از حرف ها را نمی دانی کجا خوانده ای یا کجا شنیده ای .
اما به راحتی تا مغز استخوانت نفوذ می کند تازه بعضی از وقت ها کار از نفوذ می گذرد و اینجاست که معمولا
می گوییم تا مغز استخوانم سوخت .
می دونم خیلی هم نباید سخت گرفت اما این روزا جمله ای توی ذهنم باز چپ و راست می زند .
همه در برابر قانون برابرند اما بعضی برابرترند
ne2way@gmail.com
این روزها ذهنم چپ وراست می زند.
گاهی هر چند کوتاه ، غمگبن و ناراحت است.
گاهی همه کس و همه چیز ، سوژه ای برای شاد بودن اش.
دیروز توی آسانسور مترو ،خانمی بوی چای آبدارخانه مسجد می داد. بو کشیدن اش حالم را خوب کرد.
پریروز رفته بودم تست اعتیاد. دقت آقای روپوش سفید در مانیتور برای اینکه کسی چیزی بجز آ... اش را در لیوان نیندازد ، فکرم را به نوع کارش جلب کرد . حالم بد شده بود.
پس پریروز در اتاق انگشت نگاری وقتی آقای روپوش سرمه ای دستکش سیاه ، دستم را از غلتاندن در جوهر و بعد کاغذ رها کرد، احساس آرامش می کردم . حالم خوب بود.
دیروز پس پریروز...
ne2way@gmail.com
غرق ماهی ها را در آب
و آنگاه که در علف زارهای صومعه می دویدیم
سال, تحویل شد
آه , چقدر نزدیک بود
صدای مس ساییدن دیگ های مسجد
به موذن
وقتی کوچه های خاکی را آب می پاشیدن
ne2way@gmail.com
وقتي بيدار شدم خوب كه فكر كردم ديدم اين دور شدن را دوست دارم
ne2way@gmail.com
ne2way@gmail.com
حالا که عید گذشته با زحمت دو تا ماهی دیگه گیر آوردم. باز یکیشان مرده . هر دو بار اول دختره میمیره.
این بار بی نهایت هوای ماهی تنها رااا دارم.
تخم همین بابام...
هیچ جای این عالم انگار قرار نیست آرام و قرار داشته باشم . این روزها از صبح تا شب سر پایم . تنها جایی که دوست دارم بنشینم ناوگان حمل ونقل ریلی وشهری است.
صبح زود آمد و بعد از ظهر رفت . کاش توی کفش هایش نمک می ریختم .
راه پله و غیر راه پله نداشت ،اینبار که دیدمش توی راه پله های ورودی ساختمان بود . پاش ُ گذاشت روی پلۀ دوم ، من اولین پله رو پایین اومده بودم . فاصلۀ بینمون دو پله بود و بچه ای شیر خواره تو بغل اش .
روز و شب نداشت . اینبار که دیدمش روز بود ، چشماش ُ مثل همیشه ها طوری سیاه می کنه انگار سیاه عزیزی به تن کرده . از گذشته ها است ، روی پلۀ دوم مثل من روی پلۀ پنجم خشکمون زد .
قبل ترها می گفت اولین بار عاشق کفشام شده ، برای همین همیشه خشکی اش ُ یاد کفشام می ترکونه . این بار هم نگاهش دوخته میشه به کفشام و نگاهم این بار ها دوخته میشه به چشمان معصوم کودکش ...
همه چیز را می برم
صدای مادرم
و زمین
و خدایم را
تمام چیزها را
و دیگر چیزی از عکس های بی کسی هایم نمی ماند
کلاغی می خواند
به کوچه بازار یک شهر بی باران
به بال فرشته های مرگ که چشم به راه تسبیح مادر بزرگ بودند
و به جریان نور در سینه ام
و تو بودی که خندیدی
بی تفاوت
به فلسفه سیگار کشیدن ها یمان
آهای مردم
فکر می کنم آنقدر آبی هستیم
که سلامی را نشکنیم
آسمان زندان است
پس چرا ما قفس می سازیم
دنیای عجیبی است
قفس قفس است
چه با نور چه با میله
قفس برای تنهایی ماست
ودر همین قفس ها
چقدر به خدا نزدیکیم
افسوس که خدا ساکت است و اشک می ریزد
همین دو قدم را هم با من نیامدی
شک برانگیز شدم که شاید این دونه ریزای کنار پهلوی چپم یا اینای که چند وقت پیش زده بود کنار گردنم ،اگزاما باشه . آخه بچه که بودم مامانم رو پاش اگزاما داشت . اول بهار که می شد می زد ،اول پاییز که میشد می رفت .
اونوقت از بید خونه گوهر خانم واسش شاخه می یاوردم که با ساقش پاشو داغ کنه . بعضی وقتام که اوضاع خیلی خراب بود می گشتم آجر نو پیدا می کردم،بعد که خودش خوب می شستش داغ اش می کرد و با اون پاشو می سوزوند .
به هر حال دیروز که دیدم پهلوم خوب شده تازه فهمیدم که پاییز اومده ، بعدش یهو دلم برای مامانم تنگ شد .
نان که باشد ، دندان و بی دندان ندارد .
نمی گو یند دندان دارد یا دندان ندارد ، آنچه هست دو دال است که نیست .
می گو یند نان دارد یا نان ندارد .
ne2way@gmail.com
ne2way.blogfa.com
فقط من بودم و بابا . امروز که ناگهان همه چیز توی سرم تند شد یادم آمد . چند سالی بود که این کار را نکرده بودم با یک مداد انقدر روی کاغذ می کشم که اول عضلات دستم می گیرد بعد گرفتگی از دستم به سرم می رسد . همه چیز تند می شود و در این لحظه دیدن تجربه ای جالب اما شنیدن دردناک. بگذریم بعد از خوردن سحر وقتی سفره را دستمال می کشیدم هیچ چیزی روی سفره نریخته بود .
پس نیازی به حرف هایی که چیزی از آنها نمی فهمم نیست .
در آن لحظه ما عهدی با هم بستیم
تو به واسطه خدا بودنت بر عهدت پایبندی و من به واسطه بنده بودنم خاطی و فراموشکار .
اگر قصوری کردم بحق همان اشک ها مرا ببخش .
ببین چه کردی با حالم ببین چه کردی با روزم
که بی صدا در تنهایی تو آتیش غم می سوزم
چی می خونه این حبیب !
هر شب تقریبا ساعت ده و نیم دور این میدون وا میستم ، انگشتم و تر می کنم و ماشینی رو که باید سه یا چهار دقیقه تا رسیدن به خونه سوار بشم رو انتخاب می کنم . اینجا تاکسی ها که به هیچ وجه ماشینهای شخصی ام به ندرت ضبط شون کار می کنه . چهار پنچ ماهی می شه که یه آهنگ باب دل ام نشنیدم . یعنی اصلا هیچ آهنگی نشنیدم .
می گن حبیب گفته که دوست نداشته این آهنگ تو کارنامه کاریش باشه .
ولی نمی دونم چرا ؟ به من که خیلی حال داد .
اي كاش مي شد امروز به همشون سر مي زدم و براشون [گل] مي گذاشتم.
ne2way@gmail.com
هیچ وقت دوست نداشتم خانۀ مان زیر زمین داشته باشد ، خدا را شکرکه ما همیشه خانه ای داشته ایم وهیچ وقت آن را با هیچ خانه ای که زیر زمین داشته باشد عوض نکرده ایم .
اما همیشه زندگی آن طور که دوست داریم پیش نمی رود ، یا اینکه شاید بعضی وقت ها دوست داشته باشیم طور دیگری پیش برود . به هر حال در زیر زمینی که حالا زندگی می کنم کمتر به این چیز ها فکر می کنم . گاهی ظهرها می آیم پس مانده های غذای لذیذ دیشب ام را می خورم یا قارچ و تخم مرغی می زنم و کمی می خوابم ، شبها هم فقط برای خواب اینجایم .
دردهایم چند برابر شده ،صبح ها با صدای نالۀ زمین بلند می شوم، صدای تیشۀ کارگران معدن را می شنوم که شاید در نقطه ای دور نالۀ زمین را در می آورند ، بیشتر شب ها هم با صدای نالۀ زمین می خوابم ، به هر حال در نقطه ای که روز است عده ای در حال کندن زمین اند و من با این زیر زمین در حال خو گرفتن به ناله ها ...